بایگانی دسته بندی ها: دست نوشته های من

قصه زنان امروز

چندی قبل ناخودآگاه عکس زنی را دیدم. زنی میانسال که به تیر چوبی خانه تکیه داده است. چهره زن و لبخندی روی صورتش؛ مستاصل به نظر می‌رسید. «زن» یا «مادر» از شخصیت‌های بزرگ داستان‌های برتر جهان هستند. زن‌ها برخلاف مردها خوب می‌توانند عشق را، غم را و حتی ایثار را یکجا در مسیر خلق داستان نشان بدهند. من و شما در خیلی از داستان‌ها شاهد «سکوت» زنان بوده‌ایم که از روی استیصال، لکنت می‌گیرند. در کنار مردها کارهای روزمره‌شان را انجام می‌دهند. غذا می‌پزند و بچه‌ها را سر ساعت صدا می‌زنند تا همراه پدر، غذای خانوادگی شان را صرف کنند. خیلی وقت‌ها «سکوتِ» شخصیت‌های داستانی «زن»، نشانه آزاردیدگی از شرایط است. وقتی خیلی از رویاهای دخترانه آنها تا قبل از ازدواج، در خانه شوهر تا ابد، رویا می‌مانند، وقتی برای زندگی کردن چاره‌ای جز «سکوت» برایشان نمی‌ماند. سکوت در برابر شرایطی که از روی تحمیل است و نه خودخواسته. نه می‌توانی رهایش کنی و نه می‌توانی به راحتی از کنارش بگذری. این هنر داستان‌نویسی است که با انتخاب از سوی نویسنده، از میان انواع زاویه‌ها، چهره خاص «زن امروز» در وضعیت خاص جامعه در فضای پیرامون داستان، سوژه را زیباتر از واقعیت در داستان نشان بدهد. بهرام صادقی گفته است: «یکی از شرایط داستان و رمان خوب این است که نویسنده مسائل زمان خودش را در قالب شرایط همیشگی زندگی و در قالب زندگی ذهنی همیشگی بشر بیان کند؛ نه در قالب مسائل روزنامه‌ای زمان».

مصطفی بیان 

این یادداشتم در روزنامه  “آرمان امروز” یکشنبه ۲۳ شهریور ۹۳ به چاپ رسید

حسرت سادگی گذشته

قديم‌ها كه خبري از رايانه، اينترنت و شبكه‌هاي اجتماعي نبود؛ به هر بهانه‌اي در گوشه و كنار شهر، صفي تشكيل مي‌شد و هركسي مي‌توانست به آن صف مي‌پيوست. صف‌هاي زيادي به همراه پدر و مادرم، ساعت‌ها ايستادم و به قيافه مردم زل زدم. از صف نفت و كوپن بگو تا صف كارت ورود به جلسه امتحان، انتخابات، سبد كالا و. . . . هركسي مي‌توانست در طول اين سال‌ها به اين صف‌ها ملحق مي‌شد. داخل اين صف‌ها بحث‌هاي مختلفي از بازي شب گذشته فوتبال و كشتي تا نرخ دلار، سكه و ارز و سياست‌هاي راهبردي و كلان كشور و سپس تحليل‌هاي كارشناسي بين مردها و زنان داخل صف انجام مي‌شد. صف‌ها در تابستان و زمستان با تغيير شكل لباس‌هاي مردم، زيبايي خودش را هم داشت. كسي كه از دور مي‌آمد و نفر آخر مي‌ايستاد، به همه سلام مي‌كرد و همه پاسخ سلام او را عليك مي‌كردند. اگر هم پيري از دور آهسته آهسته با عصا مي‌آمد، جوانان يك قدم عقب برمي‌گشتند تا پير، جلوي صف بايستد؛ تا مرام و جوانمردي هميشه پابرجا باشد. واقعيت اين است؛ با وجود ثبت‌نام اينترنتي ديگر صفي داخل شهر تشكيل نمي‌شود. حالا پير و جوان به جاي ايستادن داخل صف و صحبت كردن با هم و درس آموختن، دقايقي كوتاه پشت سيستم رايانه مي‌نشينند و با زدن چند كليد، ثبت‌نام يا خريد مي‌كنند! امروز همه با هم غريبه شده‌ايم. به محض اينكه حضور آدم غريبه‌‌اي را در اطراف خودمان حس كرديم، هدفون را توي گوشمان فرو مي‌كنيم يا سرمان را در تلفن‌هاي همراه هوشمند گرم مي‌كنيم!!!! گاهي وقت‌ها دلم براي گذشته تنگ مي‌شود.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان، شنبه ۴ مرداد ۹۳ به چاپ رسید

لحظه ای که باید باور داشته باشیم

مورچه ها پشت سر هم مثل دانه های زنجیر، روی زمین حرکت می کردند. به زیبایی و نظم حرکت مورچه ها، خیره بودم. فکر کردم به اینکه مورچه ها از صبح تا الان چند کیلومتر راه رفتند و چقدر آذوقه تهیه کردند، برایم سخت و دشوار بود. توی ذهنم هزاران مورچه سرباز با هم حرکت می کردند و من صدای گام آهنین پوتین های آنها را مثل رژه نظامی سربازان در گوشم نواخته می شد.

امروز صبح کارشناس هواشناسی توی اخبار گفت: «بعداز ظهر هوا بارانی است.» نمی دانم مورچه ها از این قضیه خبر دارند یا نه!؟ یکی باید به مورچه ها اطلاع می داد.

نگاه کردم به مورچه هایی که دنبال هم می کردند. پیدا کردن سر گروه آنها در بین این همه مورچه، کار دشواری بود. ناچار با صدای بلند گفتم: «وایستین»

مورچه ها با حرف من به زمین میخکوب شدند. خیره شدم به چهره  مات و مبهوت مورچه ها که ایستاده به من زل زده اند. فکر کردم الان بهترین فرصت است تا خبر هوای بارانی را به آنها اطلاع بدم.

از کاری که انجام دادم بسیار خرسندم. برای زندگی توی یک لحظه، باید باور داشته باشیم کسی هست که حواسش به من و توست. شاید من وسیله ایی بودم برای نجات مورچه ها؛ و فقط دست توانای خدایی که می شود هر لحظه قبل از آغاز حادثه به او توکل کرد و نگرانی آینده را سپرد به او.

کنار پنجره اتاق ایستادم. ابری که بارید حالا از جلوی پنجره اتاقم گذشت و من یک نفس آرام کشیدم.

مصطفی بیان 

این یادداشت در هفته نامه اطلاعات هفتگی شماره ۳۶۱۴ منتشر شد

سلطان پاريس

«الكساندر دوما» يا «سلطان پاريس»، به‌خاطر رمان‌هاي ماجراجويانه فراوانش، يكي از مشهورترين نويسندگان فرانسه به‌شمار مي‌رود. بسياري از رمان‌هاي او از قبيل «كنت مونت كريستو»، «سه تفنگدار»، «بيست سال بعد» و «ويكنت دوبراژلون» رمان‌هايي دنباله‌دار و سريالي هستند. الكساندر دوما در ۲۴ ژوئيه ۱۸۰۲ (۴ تير ۱۱۸۱ خورشيدي، پنج سال بعد از آغاز سلطنت فتحعلي شاه قاجار) در روستايي به نام «ويلر كوتره» در نزديكي شهر پاريس به دنيا آمد. پس از استقرار رژيم سلطنتي، الكساندر بيست ساله در ۱۸۲۲ به پاريس رفت و با كمك اقوام پدري، به سمت منشي مخصوص «دوك دواورلئان» درآمد. همزمان با كار در پاريس، دوما به نوشتن مقاله براي مجلات و نمايشنامه براي تئاتر مي‌پرداخت. در سال ۱۸۲۹ نمايشنامه «هنري سوم و دربارش» ارائه شد و با استقبال خوبي روبه‌رو گشت. در سال بعد نمايشنامه بعدي او «كريستين» شهرت ديگر و به موازات آن موقعيت مالي خوبي را براي او به ارمغان آورد و او را قادر ساخت كه به صورت تمام وقت به كار نويسندگي بپردازد. نويسندگي براي دوما، درآمد زيادي را به همراه داشت، اما نوع زندگي اشرافي و ولخرجي و دست و دلبازي دوما، نهايتا باعث ورشكستگي او شد و براي رهايي از دست طلبكارانش به روسيه گريخت و دو سال از زندگي‌‌‌اش را در آنجا سپري كرد. پس از آن دوما با تاسيس روزنامه‌اي به نام «اينديپندت» وارد جريانات سياسي ايتاليا شد و سرانجام در سال ۱۸۶۴ به پاريس بازگشت. دوما داراي نژادي «آفريقايي- فرانسوي» بود و به‌‌رغم ارتباطات اشرافي موفقي كه داشت، تاثير اين تركيب نژادي، گاهي در آثار و گفتار او ديده مي‌شود. او يك بار به شخصي كه به پيشينه نژادي او توهين كرده بود گفت: «پدر من يك دورگه اروپايي است، پدر بزرگ من يك سياه پوست است و پدرپدربزرگ من يك ميمون! مي‌بيني مرد، شروع خاندان من همچون پايان خاندان توست!». دوما يكي از بنيانگذاران سبك رمانتيسم بود. وي بيش از هشتاد عنوان كتاب دارد كه از نشانه‌هاي پركار بودن اين نويسنده بزرگ است. كتاب‌هاي او تقريبا به تمام زبان‌هاي زنده دنيا ترجمه شده و تاكنون متجاوز از ۲۰۰ فيلم از كتاب‌هاي او ساخته شده است. هم اينك محل زندگي او در كاخ مونت كريستو در حومه پاريس محل بازديد مسافران و علاقه‌مندان به اوست. همچنين در سال ۱۹۷۰ يكي از ايستگاه‌هاي متروي پاريس براي بزرگداشت او به نام ايستگاه الكساندر دوما نامگذاري شد و در سال ۲۰۰۲ ميلادي، دولت فرانسه به مناسبت دويستمين سالگرد تولد الكساندر دوما بقاياي جسد او را در عمارت پانتئون پاريس محل دفن مفاخر ملي فرانسه جاي داد. اين نويسنده زندگي پرفراز و نشيبي داشت. او سرانجام در پي يك حادثه نيمه فلج شده و در خانه پسرش در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ در حالي كه ۶۸ سال از بهار زندگي‌اش مي‌گذشت براي هميشه به ابديت پيوست.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان چهارشنبه ۴ تیر ۹۳ به چاپ رسید

چرا می نویسم؟

ارنست همینگوی می گوید: «وقتی نوشتن بزرگ ترین گناه و بزرگ ترین لذت تو شد، تنها مرگ است که می تواند آن را از تو بگیرد.»

من عاشق نوشتن هستم. عاشق اینم که تنها در یک اتاق، لغت ها را یکی یکی مثل مهره های شطرنج کنار هم بچینم تا تخیلی از آن خودم را روی کاغذ سفید خلق کنم. البته بعد از اینکه داستان یا نوشته ام چاپ شد، تازه حس و حال دیوانگی ام آغاز می شود.

از یک بانوی نویسنده تهرانی به تازگی شنیدم: «نوشتن برای من مثل یک ظرف آش پُر و لبریز است که باید این ظرف پُر را نگه دارید تا بتوانید بنویسید.» و یا در جایی خواندم که ایزابل آلنده گفت: «نوشتن مثل این می ماند که درونتان یک محفظه داشته باشید. وقتی می خواهید بنویسید باید یک محفظه را پر نگه دارید تا بتوانید بنویسید. برای پر نگه داشتن این محفظه هم باید گوشه ای آرام و ساکت داشته باشید.»

خب حالا اگر یکی از من بپرسد که چرا می نویسم؟ اگر مثل همه اهالی قلم بگویم عاشق نوشتن هستم که جواب تکراری شده است! اما در مورد من، «نوشتن» را برایم کشف کردند؛ درست عصر سیزده بدر سال ۷۶٫ داستان اصلی نوشتنم از ۱۳ سالگی با ماهنامه نوجوانان «سلام بچه ها» و «سروش نوجوان» شروع می شود. آن موقع دایی حسینم (کوچکترین دایی ام) برای تشویق و شروع نوشتن «خواهر زاده اش»، این دو مجله را معرفی کرد. این شد که شروع کردم به نوشتن و خیلی زود متوجه شدم که چیزی کاملا متفاوت از دنیای واقعی اطرافم می نویسم. چیزی که سال ها در درون من وجود داشت و من آماده نوشتن آنها روی کاغذ نبودم، یا بهانه ای برای نوشتن آنها نداشتم. البته فقط همین نیست. بعد از آنکه پاسخ اولین داستان ارسالی ام در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» چاپ شد، تازه شوق و سر مستی ام شروع می شود.

استاد جمال میرصادقی در کتاب «شناخت داستان» می گوید: «اثری می تواند ماندگار بماند که از نجابت و علوطبع صاحب اثر برخاسته باشد. غیر ممکن است کسی که با فرومایگی و حقارت زنگی کند، بتواند چیز شگفت انگیز و شایسته جاودانگی به وجود آورد.»

هربرت گُلد در مقاله اش برای یک «سمپوزیوم بین المللی درباره ی داستان کوتاه» که در کنیون ریویو منتشر شد، اظهار داشته که «داستانگو باید قصه ای برای گفتن داشته باشد، نه آنکه با نثری شیرین خواننده را بفریبد.»

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۳ به چاپ رسید

نشر کتاب در نیشابور

سال گذشــته در این شهرستان، نویسندگان و شاعران  جوانی، نخستین کتابهای خود را در بازار نشر کتاب منتشر  کردند. از جمله »چمدانی از حرف های نگفته« مجموعهای از شــعرهای معصومه ســادات شــاکری، مجموعه شعر »دوچرخه« از باران حجتی و »آوای دل« از ســرودههای عبدالعلی باغجری نیکو)رباطی(.

در عرصه داستاننویسی هم، رمان »پاییز عشق نادر«  از خانم زهره شورگشــتی، »یادداشــتهای یک پروانه« مجموعه چند داســتان کوتاه از مصطفی اسعدی وارد بازار کتاب شدند. انتشار نخستین کتاب برای هر نویسنده یا شاعر جوان بسیار مهم است. کتاب، بهترین راه ماندگار کردن اثر اوست و میتواند با مخاطبان خود ارتباط برقرار کند، کتابش خوانده و نقد شــود و بداند دیگران درباره نوشتههایش چه نظری دارند؛ اما این مسیر پرپیچ و خم است و نویسندگان و شاعران جوان برای چاپ نخســتین کتاب خود باید راه دشواری را طی کننــد. گرانی کاغذ؛ ضعف در پخش کتاب توســط ناشران شهرستان و… از مهمترین عوامل افت فروش کتاب پدیدآورندگان جوان در نیشــابور است که میتواند موجب آسیبهای جدی در این شهرستان باشد. نبود توزیع مناسب عالوه بر مشکالت عدیدهای که ناشران و نویسندگان از جمله نبود سیستم توزیع مناسب، نبود بوجه کافی در این زمینه، نبود حمایت از نویسندگان و ناشران و… دارند، معموال مشــکالتی هم بین نویسندگان و ناشران در حوزه چاپ و نشــر کتاب به وجود میآید که این مساله، خود باعث به وجود آمدن مشکالت دیگری در این زمینه میشود. ناشران معتقدند که نویسندگان بیش از کیفیت به البیها و عنوان کتاب فکر می کنند تا اثری پرفروش داشته باشند. در حقیقت اکنون سازوکار فروش و تبلیغ کتاب در دست مولفان قرار گرفته و ناشران دغدغه کیفیت کتاب را دارند. شــاید بزرگترین دلیل بروز این اتفاقــات را بتوان در سیستم نامناسب توزیع درآمد حاصل از کتاب دید. در این سیستم، پخشی ها و توزیعکنندگان کتاب در صدر، سپس ناشــر و بعد مولف قرار دارند. این سیســتم سبب شده به بخشهای پایینی آن ظلم شــود و درآمد به طور عادالنه تقسیم نشود.

چاپ رمان و داستانهای خارجی

متاسفانه شاهدیم که ناشران بیشــتر تمایل دارند آثار  ترجمهای منتشر کنند زیرا مخاطبان هم بین آثار داستانی، آثار خارجی را ترجیح میدهند. به همین دلیل ناشــران در پاســخ به نویسندگان اظهار بی میلی میکنند و از کسادی بازار نشر میگویند. به نظر پدیدآورندگان کتاب های ترجمهای؛ بیش از حد تبلیغ میشوند. این درشرایطی است که بازار کتاب در تمام دوره ها همین وضعیت را داشــته و هیچ وقت بازار سکهای نبوده! از طرفی حتی منتقدان زیادی هم هستند که معتقدند آثار ایرانی اصال قابل نقد نیستند! به همین دلیل است که در اکثر کارگاه های آموزش داستاننویسی یا آثار خارجی مورد بررسی قرار میگیرند یا آثار تالیفی قدیمی و مشهور.

نام پدیدآورندگان

همچنین موضوع دیگری که در حوزه نشر مطرح است، بحث بزرگ و کوچک کردن نویسندگان است. در حقیقت بزرگ کردن یا کوچک کردن نام نویسنده خارج از محیط نشــر است. ناشران در اغلب اوقات نمی توانند به عدهای از نویسندگان بگویند که کتابشان نیاز به ویرایش دارند زیرا آنان قهر می کنند و… در واقع، ناشر کارشناس ادبی نیست بلکه تشخیص میدهد کتابی قابلیت چاپ دارد یا ندارد. نویســندگان اعتقاد دارند در این چرخه همواره مولف قربانی است اما انتقادهای جدی هم به مولفان بازمیگردد. اغلب نویسندگان در تالیف اثر خود عجله دارند، مدعی برخی مسایلاند و به مباحث حاشیه بیش از کیفیت و محتوای اثر خود فکر میکنند. اکنون بسیاری از نویسندگان حاضرند همه هزینههای کتابشان را تقبل کنند. بنابراین، نمی توان کمکیفیتی کتاب را بر دوش مسایل مالی نویسندگان انداخت. به نظر کار شناسان، کاهش کیفیت کتابها به موضوع دیگری بازمی گردد. شاید انتشار آسان کتاب در این سالها، دلیل کاهش کیفیت کتاب باشــد. اکنون هر کسی که در وبالگش یک داســتان کوتاه یا شــعر مینویسد و تا این داستان ها و شــعرها به چند عنوان رسید، برای انتشار آنها اقــدام میکند. در حقیقت نگارش و تولید این آثار به طبقه متوسط فرهنگ اختصاص دارد که باعث مشاهده کتابهای کم کیفیت در بازار نشر شدهایم. نویسندگان دغدغه اصلیشان کتاب نیست و اکنون به کارهای دیگر مشغولند و در کنار آنها گاهی به تالیف اثری میپردازند. در این شرایط شاید کتاب تولید شود اما از نظر ظاهری و محتوایی شاید خیلی قواعد در آن رعایت نشود. ما باید به پدیدآورندگان کتاب حق داد که در این شــرایط مجبورند به شــکلهای گوناگون به نگارش دست بزنند زیرا آنان دستکم یک ســال وقت خود را برای تالیف اثر میگذارند و نیز حدود حداقل شش ماه زمان برای نشر آن باید صرف شــود. در پایان هم بــه مولف حدود یک تا دو میلیون تومان دســتمزد داده می شود. به نظر میرسد بهتراست نویسندگان و شاعران باید با تمرکز و آرامش بیشتر به نگارش کتاب بپردازند و نباید خود را با مسایل جانبی حوزه نشر که به تالیف کتاب ارتباطی ندارند، درگیر کنند.

مصطفی بیان 

این یادداشت در هفته نامه فرسیمرغ پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۳ شماره ۵۸ به چاپ رسید

هایدی

هایدی دختر بچه ای است که پس از مرگ پدر و مادرش، نزد خاله جوانش زندگی می کند. اما اینک خاله «اتی» او را نزد پدربزرگش می برد تا خود به فرانکفورت برود. پدربزرگ هایدی در کلبه ای واقع در کوه های نزدیک یک دهکده، به تنهایی روزگار می گذراند. او مرد اخمو، عصبانی و گوشه گیری است که با هیچ کس رابطه ندارد. پدربزرگ دو بز دارد که نوجوانی به نام «پیتر» آنها را به چرا می برد. با این همه، آمدن هایدی به آن جا باعث خوشحالی پیرمرد می شود. زیرا هایدی شباهت فراوانی به پدرش دارد و این امر مایه دلخوشی پیرمرد می شود.

هایدی، دختری شاداب و مهربان است و حالا که مجبور می شود مدتی در کوهستان، نزد پدربزرگش سپری کند، اوقاتش را با خوشی در کوهستان می گذراند. او با «پیتر» دوست می شود و همراه پیتر به چراگاه می رود و در میان طبیعت با گل ها و سبزه ها و پرندگان اوقات خوشی را می گذراند و از بودن در کوهستان لذت می برد.

هایدی با مادربزرگ پیتر آشنا می شود و میان او و مادربزرگ پیتر انس و الفتی حاصل می گردد. درپی ماجراهایی سبب می شود پدربزرگش از انزوا خارج شود و با اهالی روستا رابطه برقرار سازد.

مدتی بعد هایدی به همراه خاله« اتی» به  شهر فرانکفورت می‌رود تا با دخترک معلول و ثروتمندی به اسم «کلارا» همبازی شود. کلارا مادرش را در یک تصادف از دست داده و خودش نیز از ناحیه پا معلول شده  از سوی دیگر پدرش که به تجارت مشغول است ناگزیر اغلب ایام سال را در سفر می‌گذراند از همین رو کلارا برای فرار از تنهایی به همدم و هم صحبتی نیاز دارد به همین امر هایدی به شهر می رود تا دوست و همدم «کلارا» شود. در آن جا او و کلارا به شدت به هم علاقمند می شوند به طوری که سخت‌گیری‌های سرپرست کلارا یعنی دوشیزه روتن مایر هم نمی‌تواند در این دوستی خللی ایجاد کند. هایدی به رغم آنکه توانسته است روحیه کلارا، دخترک غمگین مرد ثروتمندی به نام آقای «رسه مان» را تغییر دهد به تدریج خود بیمار و بستری می شود. سرانجام به توصیه پزشک به کوهستان، نزد پدربزرگ خود باز می گردد. بدین ترتیب سلامتی و نشاط خود را باز می یابد.

مدتی بعد کلارا نیز در کوهستان به او می پیوندد و اندکی از توانایی اش را باز می یابد به طوری که قادر می شود چند قدمی راه برود.

داستان هایدی، دختر روستایی در روستایی در سوئیس، نام یک رمان اثر «یوهان اشپیری» (Johanna Heusser) نویسنده سوئیسی است. این رمان به زندگی دختر نوجوانی می‌پردازد که در آلپ سوئیس نزد پدربزرگ خود زندگی می‌کند. این داستان نخستین بار در سال ۱۸۸۰ در قالب کتابی با نام «برای بچه‌ها و آنهایی بچه‌ها را دوست دارند» نوشته شد. دو کتاب دنباله این داستان به نام‌های« هایدی بزرگ می‌شود» و «بچه‌های هایدی»  نوشته شدند.

رمان هایدی، با ديدی روانشناسانه به نگارش در آمده است. داستان مناسب، شخصیت های دوست داشتنی، زندگی ساده و سالم خانواده ها، دوستی و فداکاری و در نهایت مهربانی و عشق از ویژگی های شاخص داستان خانم یوهانا اشپیری است که می توان از آن نام برد. در این داستان خواننده شاهد مسائل رواشناسانه کودکان و بزرگسالان، سیستم آموزش و پرورش و مخالف پدربزرگ به رفتن هایدی به مدرسه، دلتنگی هایدی به کوهستان و آزادی و هوای تازه آنجا، انس و الفت و ارتباط دوستی و مهربانی شخصیت های داستان با یکدیگر از نشانه های مثبت داستان است که  ناخداگاه حس خوبی به خواننده می دهد.

خانم «یوهان اشپیری» در۱۲ ژوئن ۱۸۲۷ (۲۲ خرداد) در هیرزل سوئیس در یک خانواده پرجمعیت متولد شد. در سال ۱۸۵۲ با وکیلی به نام برنهارد ازدواج کرد که ثمره ازدواج آنها پسری به نام برنارد بود.

اولین کتاب او به نام «برگ در مزار» در سال ۱۸۷۱ منتشر شد و در سال های  بعد داستان های دیگری برای بزرگسالان و کودکان نوشت. در میان آثارش کتاب هایدی با موفقیت بسیار از سوی خوانندگان مواجه شد.

کتاب ‌های هایدی از معروف‌ترین آثار ادبیات سوئیس در جهان به‌شمار می‌روند. این اثر افزون بر شهرت جهانی در ایران نیز بسیار مشهور است. هایدی تاکنون  به پنجاه زبان زنده دنیا و در حدود بیست بار به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده ‌است. تاکنون فیلم‌ها، مجموعه‌های تلویزیونی، انیمیشین و بازی‌های ویدیویی زیادی بر پایه داستان هایدی ساخته شده‌اند. همچنین یک منطقه توریستی در سوئیس به نام «هایدی‌لند» نام‌گذاری شده‌ است.

از مهمترین فیلم های سینمایی به تصویر کشیده شده می توان به ۱۹۲۰ (فردریک تامسون / امریکا)، ۱۹۳۷ (آلن دوان / امریکا)، ۱۹۵۲ (لوئیجی کومنسین / امریکا)، ۱۹۶۸ (دلبرت مان / امریکا)، ۱۹۹۳ (رودرس مایکل ری / امریکا)، ۱۹۹۵ (توشیوکی هیروما / امریکا)، ۱۹۹۸ (آلن جاسپون / آلمان)، ۲۰۰۱ (مارکوس امبودن / آلمان)، ۲۰۰۵ (پل مارکوس / انگلیس) اشاره کرد.

«یوهان اشپیری» نویسنده داستان‌های کودکان بود که بیشتر به خاطر نگارش رمان هایدی مشهور است. او در سال ۱۸۸۴ در اثر یک حادثه دلخراش همسر و تنها فرزندش را از دست داد و از آن زمان با نوشتن داستان های بسیار به انجام کارهای خیریه اختصاص داد.

«یوهانا اشپیری» در ۷ ژوئیه سال ۱۹۰۱ در زوریخ سوئیس چشم از جهان فرو بست. در سال ۲۰۰۱  همزمان با یکصدمین سالگرد درگذشت خالق رمان هایدی، سکه های یادبودی به ارزش ۲۰ فرانک سوئیس از طرف انجمن ادبی سوئیس منتشر شد و همچنین به احترام او تمبر پستی یادبودی چاپ گشت.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان چهارشنبه ۲۱ خرداد ۹۳ به چاپ رسید

کلبه عموتم

آثار کلاسیک ادبی، میراث ماندگار و بی مرز فرهنگ و هنر بشری به شمار می روند. این آثار تقریبا به همه زبان های زنده دنیا ترجمه شده است و به خاطره های جهان پیوسته اند.

«کلبه عموتم»، برای بیشتر ما اسم آشنایی‌ست. اکثر ما حداقل یک ‌بار درباره موضوع و اهمیت آن شنیده‌ایم. داستان این کتاب، درباره زندگی تلخ و غم‌انگیز بردگان است. بردگانی که با گذشت زمان، معنای آزادی را از یاد برده‌اند و خود را محکومینِ ابدیِ این زندگی رقت ‌بار می‌دانند. عمو تام (عمو تُم) نام یکی از همین انسان‌هاست. برده‌ای مؤمن و فداکار که همیشه به خدای خود ایمان دارد و در هیچ شرایطی وجود او را انکار یا از او شکایتی نمی‌کند؛ بلکه همیشه او را شکر می‌کند و توکلش را به او از دست نمی‌دهد. سرنوشتِ تلخِ عموتام از جایی شروع می‌شود که اربابش، شلبی، مجبور به فروش او می‌شود. تام مجبور به ترک خانواده و فرزندانش می‌شود تا با ارباب جدیدش راهیِ شهر و دیاری دیگر شود. در این مسیر، او با دختر کوچکی به نام ایوانجلین سنت کلارا آشنا می‌شود و در یک اتفاق جان او را نجات می‌دهد. پدر ایوا، به خاطر مهر و محبتی که دخترش نسبت به تام داشته، او را از اربابش می‌خرد. زندگی تام تا زمانی که ایوا و پدرش پشتیبانِ او بودند به خوبی می گذشت، اما این آرامش، دیری نپایید و ایوانجلین می‌میرد، و کمی بعد پدرش نیز در جریان یک زد و خورد زخمی مهلک برمی‌دارد. برده‌ها را می‌فروشد و تام بیچاره به دست سیمون لگری خشن می‌افتد که او را به کشتزار پنبه خود می‌برد تا از او یک مراقب بسازد. تام از بدرفتاری با برادرانش سرباز می‌زند، و به نیروی ایمانش، جرئت می‌کند با اربابش به مقابله برخیزد. ارباب خشمگین می‌شود و او را تا سرحد مرگ می‌زند. هنگامی که پسر ارباب سابق تام موفق می‌شود پس از جستجوهای فراوان، وی را بیابد تا نجاتش دهد و او را به میان خویشانش بازگرداند.، تنها آخرین کلمات او را می‌شنود که روی لبانش به سردی می‌گراید: کلمات عشق و بخشش. اما درسی که تام می‌دهد به هدر نمی‌رود و پسر جوان، چون به خانه باز می‌گردد، همه بردگان پیشین خود را آزاد می‌کند.  در کنار زندگی عموتام، ما زندگی بردگان دیگری را هم دنبال می‌کنیم و می‌بینیم که آن‌ها چه‌طور بر سر آزادی چیزی که حق مسلّم هر انسانی است می‌جنگند و در برخی مواقع حتی جان خود را هم از دست می‌دهند.

خانم «هريت بيچر استو» (Stowe Harriet Beecher)  از نامی ترین نویسندگان ادب پایداری سیاهان در آمریکا، در ۱۴ ژوئن ۱۸۱۱ (۲۴ خرداد) در «قريه ليچفيلد» در استان كنتاكی در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. او هفت برادر و دو خواهر داشت. برادرانش همگی وارد خدمات مذهبی شدند و خواهر بزرگترش مدير يک دبستان بود. هريت در سيزده سالگی در مدرسه خواهرش به تدريس پرداخت. او در ۲۱ سالگی به همراه خانواده‌اش به اوهيو سفر كرد و در آنجا نيز به تدريس مشغول بود. در ضمن به فراگيری زبان های فرانسه، ايتاليايی و لاتين و آموزش نقاشی نيز مشغول شد. وی در اين سال ها از نزديک شاهد زندگی سياهان و ظلمی كه بر آنان می‌رفت بود. در سال ۱۸۳۶ هريت با كشيشی بنام «كالوين استو» ازدواج كرد. آنها زندگی خود را با فقر آغاز كردند و صاحب هفت فرزند شدند. با اين وجود هريت زندگی فعالی داشت و برای چند روزنامه مقاله می‌نوشت. در سال ۱۸۵۱ در مطبوعات بحث گرم و پرشوری درباره آزادی برده‌ها مطرح بود. در همين هنگام عده‌ای از دوستان هريت به او پيشنهاد كردند كه درباره زندگی برده ‌ها داستانی بنويسد و او دست به كار تأليف اين كتاب شد كه در سال ۱۸۵۱ فصل اول آن منتشر شد.

هنگامی که فصل اول رمان را به روزنامه « نشنال اِرا» فرستاد که طرفدار لغو بردگی بود، فکر نمی‌کرد داستان این‌قدر طولانی شود، اما در پی استقبال زیاد خوانندگان، هم‌چنان به نوشتن آن ادامه داد.

«کلبه عموتم»، در سال ۱۸۵۲  به صورت کتاب منتشر شد و در عرض نه ماه، صد و پنجاه هزار نسخه آن فروش رفت. طوری‌ که چاپخانه‌ های ابتدایی آن دوران مجبور بودند شبانه‌روز کار کنند تا کتاب را به موقع به دست مشتریان برسانند. هريت كه در زمان انتشار كتاب زنی چهل ساله و گمنام بود پس از انتشار چاپ نخست كتاب نويسنده سرشناس و مشهوری شد و كتابش در سراسر جهان طرفدار پيدا كرد. او پس از تأليف «كلبه عمو تم»، كتاب های ديگری نيز نوشت كه هيچ كدام به اندازه «كلبه عمو تم» شهرت جهانی نيافتند.

خانم «هريت بيچر استو» بیش از بیست کتاب از جمله رمان، سه خاطرات سفر و مجموعه مقالات و نامه ها به یادگار گذاشت؛ از جمله مروارید جزیره (۱۸۶۲)، سالخوردگان شهر (۱۸۶۹)، پیشی کوچولو بید مجنون (۱۸۷۰)، بایرون بانوی توجیه (۱۸۷۰)، همسر من و من (۱۸۷۱)، پینک و استبداد سفید (۱۸۷۱)، زن در گذر تاریخ مقدس (۱۸۷۳)، برگ نخل بادبزنی (۱۸۷۳)، ما و همسایگان ما (۱۸۷۵). هريت با تأليف شاهكار خود «كلبه عمو تم» كوشيده است زندگی غم‌ انگيز و ذلت ‏بار سياهان را نشان دهد و از آزادی آنان دفاع كند. قدرت خلاقیت و استعداد تنظیم وقایع داستان، خاصه حس انسان­دوستی که در سراسر کتاب به چشم می­خورد، موجب پیدایش جنبش های ضد بردگی شد و نویسندگان را بر آن داشت تا به پیروی از هریت استو که اولین بار جرأت مطرح ساختن چنین موضوعی یافته بود، کتاب هایی بنویسند.   

«کلبه عمو تم»  کتابی است با موضوع ضد برده ‌داری و تاثیر زیادی بر روی موضوع آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار و برده‌ داری در آمریکا گذاشت. این کتاب پرفروش ترین کتاب داستان در قرن نوزدهم و دومین کتاب پرفروش بعد از انجیل بود و در چاپ اول ۳۰۰ هزار عدد از آن فقط در آمریکا فروش رفت.

خانم هريت بيچر استو، نویسنده محبوب جهان، رمان معروفش  به بیش از  سی زبان زنده دنیا ترجمه شده است. همچنین شرکت های معتبر فیلم سازی جهان از آن فیلم های متعددی در قالب سریال تلویزیونی، سینمایی و کارتون انیمیشن با نام های مختلف با ایفای نقش هنرمندان و کارگردانان بنام و مشهور جهان به تصویر کشیده شده اند. مانند ۱۹۱۴ (رابرت ویلیام دیلی / آمریکا)، ۱۹۱۸  (جی. سرل داولی / آمریکا)، ۱۹۲۷ (هری هرس / کانادا)، ۱۹۷۶ (آل آدامسون / آمریکا)، ۱۹۸۷ (استن لدن / آمریکا).

پس از ۹ سال از انتشار کلبه عمو تم و در سال ۱۸۶۱، جنگ داخلی آمریکا آغاز شد که سرانجام آن صدور فرمان لغو بردگی بود. وقتی «آبراهام لینکلن» (رئیس جمهور وقت امریکا)  در ابتدای جنگ داخلی آمریکا با «هریت بیچر استو» دیدار کرد. از او نقل شده ‌است که گفت: «او زن کوچکی است که جنگ بزرگی به راه انداخته‌است».  خانم «هريت بيچر استو» از نامی ترین نویسندگان ادب پایداری در آمریکا در اول ژوئیه سال ۱۸۹۶ در هارتفورد، کانتیکات در گورستان تاریخی در آکادمی فیلیپس در «ماساچوست» به خاک سپرده شد. در حالي كه سودجويان ستمگر را كه حيات هزاران موجود انسانی را فدای منافع شخصی خود می‏كردند رسوا كرد و قلوب نجيب و شريف انسان های عادل را عليه آنان به خشم و طغيان درآورد.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان دوشنبه ۲۶ خرداد ۹۳ به چاپ رسید

حس و حال شخصیت های داستانی

اگر بخواهیم بر اساس شخصیت اصلی داستان حس و حال داستان کوتاه یا رمان را حدس بزنیم، نشانه های خیلی زیاد به ذهن شما خطور می کند.

روشی که «هنری جیمز» نویسنده امریکایی – بریتانیایی (۱۹۱۶ – ۱۸۴۳) برای نشان دادن شخصیت به کار می برد، این بود که شکل صورت افراد یا مجموعه ی خصوصیات فردی را نشان می داد و دوست داشت شخصیت هایش را در حین عمل ببیند و مطمئن بود که این گونه افراد باید موجوداتی مخصوص و بسیار جالب توجه باشند. آنها جلوی او زنده و جاندار می ایستادند و او آرزو می کرد که طبیعت ایشان را تا آن جا که می توانست نشان بدهد.

نخستین کاری که هنری جمیز انجام می داد این بود که نوعی زندگینامه برای هر یک از شخصیت های داستانی اش و هر چیزی را که آنها انجام داده اند و در طول داستان برایشان اتفاق افتاده است، یادداشت کند. همچون پلیس ها برای هر جنایتکاری و برای هر یک از شخصیت های یک پرونده توضیحی روشن دارند.

در تشخیص خوبی یا بدی شخصیت های داستانی، خواننده بهتر از منتقد ادبی می تواند در تحلیل شخصیت های ادبی به نویسنده کمک کند و شاخص های درونی یک شخصیت ممتاز ادبی برای تفکیک یک اثر خوب از بد ثبت و ماندگار کند. نمونه هایی از این شخصیت های ممتاز ادبی در ادبیات داستانی وجود دارند.

نویسنده باید حرکت خلق شخصیت های داستانی اش را در خلال نوشتن کنترل کند. همان گونه که یک نقاش هر از چند گاه چند قدم از تابلوی نیمه تمامش عقب تر می رود و نگاه عمیق به نتیجه ی کار خود می اندازد. نویسنده هم باید پس از جوشش درونی و نوشتن داستان، مدتی آن را کنار می گذارد و بعد به عنوان یک خواننده اثر خود را می خواند.

مبانی نظری داستان نویسی نشان می دهد که این شیوه کم و بیش خسته کننده است؛ به خصوص وقت هایی که نویسنده های تازه کار از آن استفاده می کنند. البته ناگفته نماند که این شیوه اگر توسط نویسنده ای ریزبین و کهنه کار مورد استفاده قرار بگیرد، می تواند موثر واقع شود. در داستان بلند و یا رمان وقتی نویسنده می خواهد شخصیت ها داستانی اش را معرفی کند این شیوه مفید و مناسب است. حتی این شیوه در داستان کوتاه هم می تواند موثر باشد؛ مانند داستان های کوتاه «سینکلر لوییس» داستان نویس امریکایی (۱۹۵۱ – ۱۸۸۵) که گاه تک جمله های توصیفی خوبی به چشم می خورد.

به نظر من زنده کردن شخصیت های داستانی نوعی اعجاز است. آن چه واقعا روی زنده  شدن شخصیت های داستانی تاثیرگذار است، «تخیل» است. منظورم شکل خاصی از تخیل است که به شما اجازه می دهد خودتان را جای دیگری بگذارید. می شود این طور گفت که نویسنده برای خلق شخصیت داستانی باید نقش او را در ذهنش بازی کند.

پیرل هاگریف گفته است: «سعی کنید متوجه شوید که شخصیت داستان هایتان چه احساساتی دارد و بعد اگر می توانید همراهش رنج کشید یا لذت ببرید. اگر احساس همدردی کمی با او دارید کنار بگذاریدش و با شخصیت های شبیه خودتان شروع کنید. برای این که سراغ شخصیت های دیگر بروید، فرصت زیاد است.»

رمان کلیدر نوشته ی محمود دولت آبادی و رمان شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی با چنین روشی نوشته شده است. محمد علی افغانی در رمانش در عین حال که با صراحت از خصوصیات خلقی و روحی شخصیت های رمان صحبت می کند، شخصیت ها را در حین عمل و در برخورد با حوادث نیز نشان می دهد.

ارائه صریح شخصیت ها با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم، یکی از شیوه های شخصیت پردازی است. اما این روش هرگز نمی تواند به تنهایی در داستان به کار برود. اگر داستانی در کار باشد شخصیت باید عمل کند اگر عمل نکند و نویسنده به همین تشریح و تفسیر کفایت کند داستان شکل مقاله و گزارش پیدا می کند و آن موقع خواننده از داستان راضی و متقاعد نمی شود. به قول تولستوی گرفتار چاقی مفرط اندام می شود و به جای عضله، لایه در لایه چربی جمع می کند.

مصطفی بیان   

این یادداشت در هفته نامه چلچراغ، شنبه ۲۷ اردیبهشت به چاپ رسید

افسانه چیست؟

«افسانه» از تخیل نویسنده شکل می گیرد و بیشتر به عالم درک انسانی محدود می شود. برخی از نویسندگان یونانی از جمله «استرابون» در آثار خود اشاره کرده اند که داستان ها و افسانه های مربوط به پهلوانان در دوران مادها، شعرا و نوازندگان، آن را در قالب شعر و آواز می خواندند و یا در دوران هخامنشیان داستان سرایانی وجود داشته اند که داستان های پهلوانی و حماسی را شفاهی نقل می کردند. در دوره اشکانیان این وظیفه بر عهده گروهی به نام «گوسان» و در دوره ساسانیان به نام «خنیاگران» گذاشته شد که داستان ها و افسانه ها را به همراه موسیقی  و شعر می خواندند. در دوره حکومت انوشیروان (خسرو اول) تمام افسانه های قدیمی که به صورت شفاهی در یادها باقی مانده بود به همراه نوشته های یونانیان به زبان پهلوی ترجمه شد. اما در پایان حکومت ساسانیان، نویسندگان و دانشمندان ایرانی مسلمان بر آن داشت تا نهضتی موسوم به «نهضت ترجمه» را از قرن دوم هجری در ایران پایه گذاری کنند و مهم ترین آثار به زبان پهلوی و سریانی را به عربی ترجمه و آنان را از خطر نابودی نجات دهند. یکی از مهم ترین کتب داستانی ترجمه شده از زبان پهلوی به عربی، کتابی بود تحت نام «هزار افسان» یا همان هزار و یک شب که از زبان «شهرزاد» خردمند و داستان سرا، برای یکی از پادشاهان ایرانی سخن گشوده شده است.

داستان ها و افسانه های آریایی، پس از ترجمه به زبان عربی بسیار مورد توجه اعراب قرار گرفت. از معروف ترین داستان های هزار و یک شب که در نسخه های قدیمی عربی وجود دارد؛ افسانه «سندباد»، ««علاء الدین و چراغ جادو» و «علی بابا و چهل دزد بغداد» است.

«افسانه تمثیلی»، اغلب قصه کوتاهی است درباره ی حیوانات که از آن با عنوان «افسانه ی حیوانات» نیز یاد شده است. مثلا قهرمانان به صورت حیواناتی با خصوصیات ممتاز و پسندیده یا شخصیت های شریر با صفات ناپسند و نکوهیده ظاهر می شوند. از نمونه های ممتاز و معروف افسانه های تمثیلی کتاب «کلیله و دمنه» است.

کلیله و دمنه کتابی‌است از اصل هندی که در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. کلیله و دمنه کتابی پندآمیز است که در آن حکایت های گوناگون (بیشتر از زبان حیوانات) نقل شده‌است. نام آن از نام دو شغال با نام های کلیله و دمنه گرفته شده ‌است. بخش بزرگی از کتاب اختصاص به داستان این دو شغال دارد. اصل داستان‌های آن در هند و در حدود سال‌های ۱۰۰ تا ۵۰۰ پیش از میلاد به وقوع می‌پیوندند.

«افسانه پریان»، قصه های است درباره ی پریان، دیوها، جن ها و دیگر موجودات مافوق طبیعی  جادوگرانی که حوادثی شگفت آور و خارق العاده را می آفرینند و در زندگانی افراد بشر اغلب از بدجنسی و گاه از مهربانی تغییراتی به وجود می آورند. بعضی منشا قصه های پریان را کتاب «هزار و یک شب» دانسته اند.

«افسانه پهلوانان»، قصه هایی است که در آنها از نبرد میان پهلوانان و قهرمانان واقعی و تاریخی  و افسانه ای صحبت می شود؛ مانند «سمک عیار»، «اسکندر نامه» و «ابومسلم نامه».

داستان های «سمک عیار» به دست فرامرز بن خداداد بن عبدالله کاتب ارجانی از زبان یک راوی به نام«صدقه ابوالقاسم» جمع‌آوری شده است. شخصیت اصلی این کتاب پهلوانی نام‌آور به نام سمک عیار است که در طی ماجراهایی با خورشید شاه سوگند برادری می‌خورد. بیشتر شخصیت‌ها و قهرمانان این کتاب نام‌های ایرانی دارند.

تالیف داستان افسانه ای «اسکندرنامه ی نقّالی» را به «منوچهرخان حکیم» منسوب می دارند که دقیقا مشخص نیست چه کسی بوده است. این داستان را یکی از مفصل‌ترین و پرتنوع‌ترین قصه‌های عامیانه چند سده ی اخیر به زبان فارسی دانسته‌اند. در داستان «اسکندرنامه نقالی»، اسکندر یک پهلوان مسلمان معرفی می شود که با دشمنان و کافران و یا دیو و جادو به مبارزه می پردازد.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان، شنبه ۳ خرداد ۹۳ به چاپ رسید